زندگی نامه رضا شاه
مطلب باران
فراتر از یک وبلاگ
نگارش در تاريخ 28 / 12 / 1391برچسب:, توسط mahdi

 

 خلاصه ای 200 صفحه ای از کتاب رضا شاه از تولد تا سلطنت تالیف رضا نیازمند

 

رضا شاه فرزند عباسعلی خان از طایفه پهلوان های آلاشت از توابع سوادکوه مازندران و از مادری بیگانه به نام نوش آفرین که از مهاجرین قفقازی می باشد . این موسس سلسله پهلوی یکی از سلاطین ایران زمین است که از سرپرستی پدر و مادر بی بهره بود و کودکی و نوجوانی را در فقر و بی کسی گذرانید و از هرزه گری و تیله بازی در کوچه های خاکی سنگلج به جرگه تاریخ ساز پیوست .سرباز ساده ای که در زمانی کمتر از25  سال باحمایت اپراتوری بریتانیا بر تخت سلطنت دست یافت. عباسعلی خان (دادش بیگ ) پدر رضا شاه در سال 1230 هجری قمری (1193 هجری خورشیدی ) و در آلاشت متولد شد و پس از گذراندن دوران جوانی به تهران رفت و مانند اجداد خود در فوج سوادکوه به حرفه سپاهیگری مشغول شد . او با درجه نایبی کار سپاهیگری را شروع کرد و با درجه یاوری بازنشسته شد.عباسعلی خان پدر رضا شاه دو مرتبه ازدواج کرد ، مرتبه اول با یکی از منسوبین خود در آلاشت و مرتبه دوم با نوش آفرین (مادر رضا شاه ) در تهران ، وی از ازدواج اول خود سه فرزند داشت که هر سه دختر بودند و به نام های (خورشید خانم، ددُرخانم و نبات خانم )

تولد رضا شاه ؛ همانگونه که در مقدمه گفته شد بعد از ازدواج دوم عباسعلی خان با دختر 16 ساله مهاجر قفقازی که از طریق مادرش با این دختر آشنا شده بود در تهران ازدواج و راهی آلاشت شدند.

بعد از این که عباسعلی خان مجدد بیمار شد ، برای مداوا راهی تهران شد و در تهران در گذشت .به علت این که همسر اول و خانواده و عموما مردم آلاشت با ازدواج غیر خودی مخالف بودند ، با نوش آفرین و فرزندش سر ناسازگاری گذاشتند ؛ در نتیجه مجبور شد با نوزاد و برادرش حسین به تهران مهاجرت نماید. ابتدا در خانه برادر بزرگش حکیم علی خان و بعد از اینکه حکیم علی خان برای ادامه تحصیل به آلمان رفت و اینکه برادر دیگرش ابوالقاسم  بیک با این که مضایقه نداشت ولی به علت فقر مالی نمی توانست از او نگهداری کند ؛ نوش آفرین مجبور شد تن به ازدواج مجدد بدهد تا اندازه ای از تنگنای زندگی خلاص شد.

به هر صورت دوران آسودگی خیال نوش آفرین زیاد طول نکشید ؛ بیمار شد و از دنیا رفت .رضا شاه در این موقع حدودا 7 سال بیشتر نداشت و برای همین در زمان سلطنت بارها گفته بود در سن کودکی هرگز محبت پدر و مادر را ندیده ام .

بعد مرگ مادر ؛ دایی او ابوالقاسم بیک سرپرستی رضا شاه را بر عهده گرفت. ابوالقاسم بیک مرد نسبتا فقیری بود  که با درجه معین نایبی  در قزاقخانه خدمت می کرد . او فرزندی نداشت و برای همین رضا را مانند فرزند دوست می داشت اما چون فقیر بود نمی توانست او را به مدرسه بفرستد برای همین در کوچه ها با بچه های همسن و سال خود به هرزهگری و تیله بازی مشغول می شد.ابوالقاسم بیک رضا را در قزاقخانه به کار گماشت ، برایش زن گرفت تا افسر شد .

 

استخدام در قزاقخانه :

قزاقخانه از این جهت مهم است که در تاریخ معاصر ایران نقش بزرگی بازی کرده است. رضا خان از چهارده سالگی وارد قزاقخانه شد ، در آنجا تعلیم دید و انضباط نظامی را فرا گرفت . او در قزاقخانه تمام درجات نظامی را از سربازی تا سرداری قدم به قدم بالا رفت تا سرانجام توسط همین قزاقخانه کودتا کرد و ریاست کل قوای قزاق را به عهده گرفت . رضا خان آخرین فرمانده قزاقخانه بود و او بود که قزاقخانه را منحل کرد.

درجات نظامی از ابتدای قاجاریه عبارت بود از : امیر تومان ، میرپنج ، سرتیپ اول و دوم و سوم ، سرهنگ اول و دوم ، یاور اول و دوم ، سلطان اول و دوم ، حسین نایب ، وکیل باشی ، وکیل چپ ، وکیل راست ،سرجوخه و تابین

لغت میر پنج را میرپنجه هم می گفتند . برخی افسران که رسما فرمان میر پنجی نداشتند ولی در سرباز خانه رشادت هایی نشان داده بودند با وجود این که هنوز درجه سرهنگی داشتند به میرپنجه مشهور می شدند و پس از مدتی آنها را میرپنج صدا می کردند ؛ از آن جمله رضا خان است که از هنگامی که درجه سرهنگ دومی داشت ، میرپنجه خطاب می شد ، وقتی سرهنگ تمام شد او را میر پنج می خواندند.

ناصرالدین شاه در مسافرت های خود به اروپا و بازدید از ارتش های اروپایی علاقه مند شد که مطابق آنها ارتش ایران را نوسازی کند لذا از امپراتور اتریش و تزار روس خواست که واحد های مشابه آنچه خود دارند در ایران تاسیس کنند ؛ ابتدا یک فوج اتریشی در تهران درست شد ولی دوام نیاورد و پس از چندی منحل شد . ناصرالدین شاه در روسیه فوق العاده مجذوب قزاق ها شدلذا درخواست کرد یک معلم قزاق به ایران بفرستند ؛ تزار هم از خدا خواست و موافقت کرد تا بدین وسیله نفوذی در ارتش ایران بدست آورد . رضا از این هدیه بهترین استفاده را کرد . او در اولین فرصت وارد این قزاقخانه شد و 43 سال بعد از قزاقخانه به کاخ گلستان رفت و تاج سلطنت را از نواده ناصرالدین شاه گرفت و بر سر خود نهاد. رضا در 14 سالگی در قزاقخانه مشغول کار شد اما کار غیر رسمی مانند پادویی و خدمات سرپایی و در ازای آن کار غذای خود را می خورد و لباس هم می گرفت ولی حقوق نداشت . او گرچه رسما قزاق نشده بود ولی در تمرین های قزاقان شرکت می کرد وقتی یک فوج پیاده نظام به قزاقخانه اضافه شد رضا رسما وارد قزاقخانه شد. غذای خوب و کار زیاد او را قوی تر و خوش اندام تر کرده بود اما رضا از فوج پیاده راضی نبود ؛ قزاق سواره اهیمت بیشتری داشت  لذا هر وقت یکی از قزاق های سوار غایب بود رضا فورا به جای او سوار می شد و در تمرین ها شرکت می کرد تا این که به فوج آتشبار منتقل شد .در اواخر سال 1313 هجری قمری ( 1274 خورشیدی – 1895 میلادی ) ناصرالدین شاه می خواست وارد پنجاهمین سال سلطنت شود ، او می خواست جشن بزرگی بر پا کند و خود را به لقب سلطان صاحب قران ملقب نماید  لذا سه روز قبل از جشن تصمیم گرفت به زیارت حضرت عبدالعظیم برود و نمی دانست که آخرین زیارت او خواهد بود زیرا در حرم با شلیک گلوله میرزا رضا کرمانی که گفته می شد مورد ظلم و جور دستگاه واقع شده بود به قتل رسید.پس از کشته شدن ناصرالدین شاه پسرش مظفرالدین میرزا که ولیعهد و والی آذربایجان بود و در تبریز حکومت می کرد ، به تهران آمد و بر جای پدر نشست اما آنچه مورد توجه و تعجب سیاستمداران وخصوصا خبرنگاران خارجی واقع شد این بود که  چرا مظفرالدین شاه حمایل

 و نشان امپراتوری روس را زیب پیکر خود کرده و نشان امپراتور روس را به سینه زده است.

رضا شاه در 20 سالگی برای اینکه ترقی کند و حقوق بهتری داشته باشد به ماموریت خارج از تهران رفت ، او به فوج سلطان آباد اراک منتقل شد

و ماهانه هفت تومان مواجب داشت .

در همین جا بود که روزی به دیدن ملایی رفت و او به رضا شاه گفته بود تو روزی سلطان مقتدر این مملکت خواهی شد ؛ رضا شاه تعجب کرد و چنین پنداشت که ملا با سرباز ساده و تنها و بی پول خیال مزاح دارد ولی بعد از این که برای بار دوم تکرار کرد رضا شاه از او پرسید ، اگر روزی من به سلطنت برسم و شما هم زنده باشید از من چه توقعی دارید ؛ ملا جواب دادذ من هیچ چیز نمی خواهم فقط شفقت و محبت به خلق خدا را از تو می خواهم و بعد از این که به سلطنت رسید بار دیگر با ملا ملاقات کرد ؛ در این بار از او پرسید چه آرزویی داری ؟ ملا در جواب گفته بود : این که از ملاقات های بعدی با من صرف نظر کنی .

رضا در فوج سوادکوه :

سال 1316  ﻫ.قمری( مطابق با سال 1277 خورشیدی ، 1898 میلادی ) فرا رسید . ابوالقاسم بیک دایی رضا شاه به فوج سواد کوه منتقل شد ، چون این فوج معمولا باید همگی سواد کوهی می بودند لذا ابوالقاسم بیک رضا را با خود به فوج سوادکوه برد تا موجب ترقی او شود ؛ رضا در این سربازخانه خیلی قوی بنیه شده بود ، اغلب با همقطاران خود دعوا می کرد و زیر بار حرف هیچ کس نمی رفت ، وقتی فرماندهی فوج به نصراله خان پهلوان واگذار شد ، شرارت های رضا بیشتر شد و بارها می گفت چون پدرم یاور بوده باید من هم یاور باشم ، آنقدر اذیت می کرد که بالاخره همقطاران او شکایت کردند ، یاور نصراله خان وقتی از اصل و نسب او آگاه شد و متوجه شد که فرزند برادر ناتنی او می باشد و این که قبلا گفته شد که اقوام و اهالی آلاشت از ازدواج عباسعلی خان با نوش آفرین که بیگانه به حساب می آمد ، ناراحت بودند و دستور داد تخته و شلاق بیاورند و آنقدر او را بزنند که بمیرد و لذا با وساطت دایی اش ابوالقاسم بیک که در آن فوج بود ، نجات پیدا کرد. رضا دیگر نتوانست در این فوج خدمت کند لذا از آنجا خارج و مجددا  نزد

کاظم آقا رفت و در قزاقخانه مشغول خدمت شد و تا کودتای 1299 در قزاقخانه ماند.

مشروطیت ایران و افسر شدن رضا خان :

سال 1318 ﻫ.قمری ( 1297 خورشیدی – 1900 میلادی) مظفرالدین شاه سفارش خرید مقداری مسلسل سبک به نام شصت تیر داد . یکی از شصت تیر ها در اختیار قزاقخانه قرار گرفت ، تا قزاق ها فن استفاده از آن را یاد بگیرند . بین افرادی که تعلیم کار با شصت تیر را دیدند ، یکی رضا سواد کوهی بود که از همه در این کار بهتر از آب در آمد . به طوری که به رضا شصت تیر مشهور شد و به سمت وکیل باشی این گردان انتخاب شد. این اولین قدم برای افسر شدن رضا محسوب می شد . رضا 25 ساله که بود او را مامور خراسان کردند ،رضا خان دو سال در خراسان بود ، در جنگ بسطام شرکت کرد و به درجه معین نایبی رسید. رضا در 27 سالگی با دختری به نام تاجماه ازدواج کرد که موقع زایمان دخترش فاطمه سر زا رفت و رضا با دخترش تنها ماند.

در دوره های گذشته یکی از نشانه های بارز شجاعت و شهامت لوطی های تهران تظاهر به بد مستی و قمه کشی و قرق کردن چهارراه های سرمحل بود . قزاق ها هم در این اظهار شجاعت خود نمایی داشتند و افسران آنها هم به مد روسی آنها را تنبیه نمی کردند که هیچ بلکه باعث تشویق آنها می شدند ، منتها یک قزاق دیگر را می فرستادند که شوشکه کش را از خر شیطان پایین بیاورد ، در میان قزاق ها رضا و دیگری علیشاه بارها باهم گلاویز شده که در یکی از این مبارزه ها ، اثر زخمی بر بینی رضا شاه باقی ماند ولی از وقتی که رضا ، رضا خان شد و به مقام افسری ارتقا یافت دیگر از این قماش کارها نمی کرد و افسری باوقار و جدی شده بود.

در همین زمان هوس ازدواج با منورالدوله را از سرگذراند با این که هنوز یکسال از فوت شوهر قبلی او یعنی دکتر سرهنگ علی خان نمی گذشت رضا به خواستگاری او رفت و در هر صورت منورالدوله قبول نکرد چون مدعی بود که او یعنی رضا مثل پسرش می باشد و او را بزرگ کرده است . رضا خان می گوید شوهر تو مرا بزرگ کرده  و اکنون می خواهم زن و فرزندانش را زیر بال خود بگیرم ولی منورالدوله قبول نمی کند و در آخر از منورالدوله می خواهد که پس زنی برای او انتخاب کند که او هم دختر میرپنج تیمور خان آیرملو را پیشنهاد می کند و عروسی صورت می گیرد .

در سال 1321 ﻫ . قمری ( 1283 خورشیدی ، 1904 میلادی ) چرنو زوبوف به جای کاساکوفسکی به فرماندهی قزاق منصوب گردید . چرنوزوبوف بهترین رئیس قزاقخانه بود.دوران خدمت چرنوزوبوف با فوت مظفرالدین شاه پایان یافت و به روسیه برگشت و به جای او سرهنگ لیاخف به ایران آمد.

وقتی سرهنگ چرنوزوبوف تشکیلات جدید قزاقخانه را پیاده کرد عده زیادتری از ایرانی ها درجه افسری گرفتند که از آن جمله رضا خان بود که از درجه معین نایبی به درجه نایبی ترقی کرد و مامور کار در گرگان شد.


22

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: